کد خبر: ۱۵۲۷
۰۵ مهر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

مجسمه‌ساز محله شهید معقول ٧٠مدل مجسمه در کارگاه کوچکش می‌سازد

خیابان معقول را باید به نوعی خیابان مشاغل منطقه6 نامید. از شیر مرغ تا جان آدمی‌زاد اینجا پیدا می‌شود. از گل فروش و آهنگر بگیرید تا نخود فروش و فرفره‌ساز. این‌بار به‌سراغ تنها مجسمه‌ساز این محله آمده‌ایم. حسن اخلاقی‌پور که پنج سالی می‌شود کارگاه و مغازه‌اش را در این خیابان به راه انداخته است.

خیابان معقول را باید به نوعی خیابان مشاغل منطقه6 نامید. از شیر مرغ تا جان آدمی‌زاد اینجا پیدا می‌شود. از گل فروش و آهنگر بگیرید تا نخود فروش و فرفره‌ساز. این‌بار به‌سراغ تنها مجسمه‌ساز این محله آمده‌ایم. حسن اخلاقی‌پور که پنج سالی می‌شود کارگاه و مغازه‌اش را در این خیابان به راه انداخته است. 

 

ماجرای رد دست‌‌ها روی دیوار

از دالان کوچک ابتدای کارگاه و از میان گلدان‌ها، مجسمه‌ها و ظروف هفت سین عبور می‌کنم تا به قسمت اصلی کارگاه می‌رسم. بوی رنگ و بنزین تمام مشامم را پر می‌کند. سالنی کوچک می‌بینم با کلی مجسمه کوچک و بزرگ در آن. اما چیزی که همان ابتدای ورود توجه آدم را جلب می‌کند دیواری پوشیده شده از رنگ است که فضای کارگاه را هنری‌تر جلوه می‌دهد. دیواری پر از رد دست افرادی که روزی اینجا مشغول کار بوده‌اند.

 

تماشای مجسمه‌ها در کارگاه پیرمرد مجسمه‌ساز

حسن اخلاقی توضیح می‌دهد: این آدم‌ها رفته رفته از اینجا رفته‌اند و روزگار خوش کارگاهشان حالا درست در روزهای نزدیک سال تحویل به سر آمده است. تعریف می‌کند چطور سال‌های قبل در همین ایام کارگاه و مغازه‌شان شلوغ می‌شده و مشتری‌ها از تمام نقاط شهر و حتی شهرستان‌ها برای خرید به اینجا می‌آمدند. درست است که او حالا دل خوشی از بازار کارش ندارد اما با وجوداین شغل مجسمه‌سازی را دوست دارد. 

می‌گوید چطور از همان دوران کودکی مجذوب مجسمه‌‌ها شده: خانه پدری من در همین محله بود و آن زمان درست رو به روی خانه ما کارگاه یک پیرمرد مجسمه‌ساز قرار داشت. من هر روز صبح برای دیدن مجسمه‌ها به کارگاه او می‌رفتم و یکی دو ساعتی را به تماشای مجسمه‌‌ها می‌گذراندم.

 

جرقه یک اتفاق

بعد از آن اما حسن علاقه کودکی‌اش را فراموش می‌کند و درگیر کار و زندگی می‌شود. سیزده سالی را در رستوران کار می‌کند، بعد یک مغازه می‌زند و چند شغل مختلف را امتحان می‌کند. اما یک اتفاق باعث می‌شود او دوباره علاقه کودکی‌اش را به یاد بیاورد. 

تعریف می‌کند: روزی یکی از دوستانم که ماشین نیسان داشت و بار جا به جا می‌کرد از من خواست چند روزی بارش را در مغازه من بگذارد. قبول کردم. نیسان را دم در مغازه پارک کرد و مجسمه‌ها را یکی یکی بیرون می‌آوردیم و داخل مغازه می‌چیدیم.

 در همان نیم ساعت عابران دائما قیمت مجسمه‌ها را می‌پرسیدند و خلاصه درجا بیست تا از کار‌ها فروخته شد. روز بعد هم خودم چند تایی را فروختم. هم دنیای مجسمه‌ها را دوست داشتم و هم فروش خوبی داشت. این شد که خرید و فروش مجسمه را شروع کردم.

 

بازگشت به روزهای خوش

او ابتدا کارش را در این حوزه با خرید و فروش مجسمه آغاز می‌کند. در همان خرید و فروش‌‌ها و رفت و آمد‌ها با مجسمه‌سازها ساخت مجسمه را تا حدودی می‌آموزد و بعد تصمیم می‌گیرد کارگاه خودش را داشته باشد. ٥سال پیش این کارگاه را راه می‌اندازد. 

از روزهای خوشی می‌گوید که ١٥نفر مستقیم در کارگاه او مشغول کار بودند. از مشتریانی که از نیشابور، فریمان و... برای خریدهای کلی به مغازه او می‌آمدند. البته او خاطرات تلخی هم دارد.

 کوره انتهای کارگاه را نشانم می‌دهد و می‌گوید چند باری وجود بنزین در کارگاه باعث آتش‌سوزی شده و کلی مجسمه سر همین موضوع شکسته است. با همه این‌ها او از یاد نمی‌برد که کارش را با چند مدل محدود شروع کرده و حالا ٧٠مدل مجسمه در کارگاه دارد از گلدان‌های کوچک بگیرید تا ظروف هفت سین و زرافه‌های بلند.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44